قسمت نوزدهــــــــم
اوایل صبح به بغداد رسیدیم.اتوبوسها وارد زندان الرشید شدند و بچهها یکی یکی پیاده میشدند.دژبانها با کابل و باتوم روبهروی درِ اصلی زندان ایستاده بودند. آنها در دو ردیف، به عرض دومتر و به طول حدود بیست متر،یک کانال انسانی تشکیل داده بودند. اسرا باید از میان این کانال عبور کرده و وارد حیاط زندان میشدند.دژبانها بچهها را حین عبور از این کانال، میزدند.اگر اسیری در کانال گیر میافتاد، کارش زار بود. سید نادر پیران و محمد کاظم کریمیان بدون برانکارد مرا از اتوبوس پایین آوردند.از میان کانال که عبورم دادند،کابل و باتوم بود که بر سر و صورتشان پایین میآمد. سید نادر زیر کتفم را گرفته بود و محمد کاظم پایم را !وقتی باتوم به سر و صورتشان میخورد، نمیتوانستند مثل دیگر اسرا دستهایشان را سپر سر و صورتشان کنند.صورت سید نادر کبود بود و از بینی محمد کاظم خون میآمد.دژبانهای زندان الرشید کلاه قرمز بودند. سربازان عادی کلاه سیاه و پرسنل واحد بهداری کلاه آبی.روی دیوارهای بلند زندان سیمهای خاردار حلقوی کشیده شده بودند. زندان دوازده سلول داشت.حدود پنجاه اسیر ایرانی باید در سلولی، به ابعاد سه در چهارمتر، به سر میبردند. عدهای از خستگی خوابشان برد. تعدادی در گوشه و کنار سلول بیحال و بیرمق نشسته بودند. بعضیها هم که جای خواب نداشتند، سرپا بودند. راهرو پر از اسیر بود. تعدادی هم در راهروی دستشوییها خوابیدند. تشنه بودیم، از آب خبری نبود. درد شدید و خفگی بر اثر ازدحام اسرا عذابم میداد. بچهها برای اینکه مجروحان فضای بیشتری داشته باشند سرپا میایستادند تا مجروحان بخوابند.گرما کلافهام کرده بود.بازداشتگاه حتی پنکه سقفی هم نداشت.
صبح شد، نمازمان را با تیمم و بدون مهر خواندیم. برایمان مقداری صبحانه آوردند. مقدار کمی آب عدسی یا شوربا بود. آب عدسی را در ظرفی که قُسوه نام داشت و مستطیلی شکل بود، میخوردیم. خوردن صبحانه قُلپی بود. یک نفر ظرف قسوه را مقابل دهانمان میگرفت و بچهها هرکدام چهار قُلپ آب عدسی سر میکشیدند. بعضیها از شدت تشنگی از خیر آب عدسی گذشتند.
سرگرد دستور داد بچهها کفشهاشان را درآورند. بیشتر بچهها با زیرپیراهن بودند. تعدادی بر اثر ضرب و شتم عراقیها در خط مقدم لباسهاشان پاره شده بود. این بچهها زیر پیراهن خود را دامن کرده و دور خود پیچیده بودند. از تشنگی تحملم به سر رسیده بود. علی اصغر باقرزاده دوست صمیمی دو برادرم، جلو رفت. به دژبان گفت : «ما اسرای سالم آب نمیخوایم، شما رو به خدا مجروحان رو از تشنگی زجرکش نکنین!» دژبان با کابل به جان علیاصغر افتاد. بعد از او علیرضا کرمی، صدایش را کمی بلند کرد و گفت : «ما پای کابلها و کتکهای شما ایستادیم،به مجروحها رحم کنین!» دژبانها چنان علیرضا را زدند که بی حال و بیرمق نقش زمین شد.
اولین بازجویی، در بغداد شروع شد. بازجویی در حیاط زندان انجام میشد. بیشتر اسرا خود را تدارکاتچی، سکاندار، امدادگر، راننده، بهیار، آبدارچی و نیروهای واحدهای بهداری، تعاون و مهندس معرفی کردند! داد سرهنگ درآمد! از آن جمع دویست نفری بیش از صد نفر خودشان را نیروی واحدهای غیر رزمی معرفی کرده بودند.سرهنگ گفت : «ما شمارو به حرف میآریم، توی این زندان خیلیها با ما راه نیومدن، کاری کردیم که آروزی مرگ کردن!»
ادامه دارد...