تلنگرانه

آمار مطالب

کل مطالب : 151
کل نظرات : 8

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 35
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 41
بازدید ماه : 1835
بازدید سال : 2445
بازدید کلی : 110702

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بوی خدا...  و آدرس booyekhoda.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






نویسنده : م ش
تاریخ : جمعه 1 ارديبهشت 1396
نظرات

دوستی شتر و خر

 

خر و شتری بدور از آبادی بطور آزادانه باهم زندگی می کردند...

نیمه شبی در حال چریدن علف، حواسشان نبود که ناگهان وارد آبادی انسانها شدند. 

 

شتر چون متوجه خطر گردید رو به خر کرد و گفت: 

ای خر خواهش می کنم سکوت اختیار کن تا از معرکه دور شویم و مبادا انسانها به حضورمان پی ببرند!"

خر گفت: "اتفاقا درست همین ساعت، عادت نعره سر دادن من است."

شتر التماس کرد که امشب نعره کردن را بی خیال گردد. تا مبادا بدست انسانها بیافتند.

خر گفت: " متأسفم دوست عزیز! من عادت دارم همین ساعت نعره کنم و خودت می دانی ترک عادت موجب مرض است و هلاکت جان!"

پس خر بی محابا نعره های دلخراش برمیداشت.

از قضا کاروانی که در آن موقع از آن آبادی می گذشت، متوجه حضور آنان گردیدند و آدمیان هر دو را گرفته و در صف چارپایان بارکش گذاشتند.

صبح روز بعد در مسیر راه ، آبی عمیق پیش آمد که عبور از آن برای خر میسر نبود. پس خر را بر شتر نشانیده و شتر را به آب راندند.

چون شتر به میان عمق آب رسید شروع به پایکوبی و رقصیدن نمود.

خر گفت: ای شتر چه می کنی؟ نکن رفیق وگرنه می افتم و غرق می شوم."

شتر گفت : خر جان، من عادت دارم در آب برقصم!!

ترک عادت هم موجب مرض و هلاکت است!"

خر بیچاره هرچه التماس کرد اما شتر وقعی ننهاد.

خر گفت تو دیگر چه رفیقی هستی؟!

شتر گفت: " چنانکه دیشب نوبت آواز بهنگام خر بود!!

امروز زمان رقص ناساز اشتر است!"

شتر با جنبشی دیگر خر را از پشت بینداخت و در آب غرق ساخت.

 

شتر با خود گفت: "رفاقت با خر نادان، عاقبتی غیر از این نخواهد داشت. هم خود را هلاک کرد و هم مرا به بند کشید! 




مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:


گاهے کہ چادرم خاکے میشود ؛ از طعنه هاے مردم این شهر ... یادم میآید از این کہ ؛ چہ چفیہ هایے براے ماندن چادرم خونے شدند ... . . . دوتا رمان بسیار زیبا در وبلاگ گذاشته میشه رمان قبله من وکتاب بسیار زیبای پایی که جا ماند امیدوارم لذت ببرید م ش


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود