آمار مطالب

کل مطالب : 151
کل نظرات : 8

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 95
باردید دیروز : 1
بازدید هفته : 96
بازدید ماه : 95
بازدید سال : 2537
بازدید کلی : 110794

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بوی خدا...  و آدرس booyekhoda.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






نویسنده : م ش
تاریخ : یک شنبه 15 اسفند 1395
نظرات

همیشه که شهادتـــ به "رفتن" نیستـــ

گاهی شهادتـــ در "ماندن" استـــ...

 

گاهی شهادتـــ با زیر آتش دشمن ؛

"سوختن" میسر نمی شود ...

با هر روز " سوختن و ساختن"

در این دنیا میسر می شود...

 

همیشه که شهادتـــ به "خونی" شدن نیستـــ

گاهی شهادتـــ به "خاکی" شدن استـــ ...

 

و شهادتـــ به "آسمان رفتن نیستـــ"

که به "خود آمدن" استـــ ...

 

و برای شهید شدن نیازی به "بال" نداری

بلکه نیاز به "دل" داری ...

 

و شهادتـــــ !

رحمتـــ خاص خداستـــــ؛

و بارانی استـــــ که بر هر کس نمیبارد...

 

شهادتـ اتفاقی نیستـ

مراقبـ اعمالمون باشیم

موضوعات مرتبط: مدافع حرم(شهدا) , ,


نویسنده : م ش
تاریخ : شنبه 7 اسفند 1395
نظرات

رضا سگه!... یه لات بود تو مشهد... هم سگ خرید و فروش می کرد و هم دعواهاش از نوع سگی بود...
یه روز داشت می رفت سمت کوه سنگی برای دعوا و غذا خوردن، دید یه ماشین داره تعقیبش می کنه... آرم ماشین : " ستاد جنگهای نا منظم" راننده، شهید چمران...
شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت: "فکر کردی خیلی مردی؟!"
- بروبچه ها اینجور میگن!
- اگه مردی بیا بریم جبهه..................
به غیرتش بر خورد... راضی شد.... بردش جبهه......
شهید چمران تو اتاق نشسته بود... یه دفعه دید که صدای دعوا میاد! با دست بند، رضا رو آوردن تو اتاق... رضا رو انداختنش رو زمین.
....: "این کیه آوردید جبهه ؟!......."
رضا شروع کرد به فحش دادن... چه فحشای رکیکی... اما چمران مشغول نوشتن بود..... دید که شهید چمران توجه نمی کنه!.... یه دفعه داد زد: "اوهوی کچل با توام ...!!!!"
شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد: "بله عزیزم! چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟"
قضیه این بود.... آقا رضا داشت می رفت بیرون.... بره سیگار بگیره و برگرده... با دژبان دعواش شده بود....
شهید چمران: "آقا رضا چی میکشی؟!!.... برید براش بخرید و بیارید...!"
حالا شهید چمران و آقا رضا... تنها تو سنگر...

موضوعات مرتبط: داستانک , مدافع حرم(شهدا) , ,


تعداد صفحات : 13
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 13 صفحه بعد


گاهے کہ چادرم خاکے میشود ؛ از طعنه هاے مردم این شهر ... یادم میآید از این کہ ؛ چہ چفیہ هایے براے ماندن چادرم خونے شدند ... . . . دوتا رمان بسیار زیبا در وبلاگ گذاشته میشه رمان قبله من وکتاب بسیار زیبای پایی که جا ماند امیدوارم لذت ببرید م ش


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود