آمار مطالب

کل مطالب : 151
کل نظرات : 8

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 137
باردید دیروز : 145
بازدید هفته : 283
بازدید ماه : 282
بازدید سال : 2724
بازدید کلی : 110981

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بوی خدا...  و آدرس booyekhoda.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






نویسنده : م ش
تاریخ : جمعه 20 اسفند 1395
نظرات

وقتی پشت سر پدرت از پله ها پایین می روی

و می‌بینی چقدر آهسته می رود

تازه می‌فهمی چقدر پیر شده !

 

وقتی مادر بعد از غذا پنهانی مشتی دارو را می‌خورد ، می‌فهمی چقدر درد دارد اما چیزی نمی گوید..

 

در 10 سالگی : مامان ، بابا عاشقتونم

 

در 15 سالگی : ولم کنین

برچسب‌ها: مادر , پدر , رسم زندگی ,


نویسنده : م ش
تاریخ : جمعه 20 اسفند 1395
نظرات

وقتی یك سالت بود مشغول شد به غذا دادن و شستنت.

و تو با گریه های طولانی شب از او تشکر کردی.

 

وقتی دو سالت بود مشغول شد به اموزش دادنت به راه رفتن 

اما تو با فرار از ان هنگامی که صدایت میکرد از او تشکر کردی.

 

 وقتی سه سالت بود مشغول شد به غذاهای خوشمزه برایت پختن

و تو با ریختن غذا بر روی زمین ازش تشکر کردی

 

وقتی چهار سالت بود مشغول شد به دادن مداد به دستت تا نوشتن را یاد بگیری

و تو با خط خطی کردن روی دیوار از او تشکر کردی



تعداد صفحات : 13
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 13 صفحه بعد


گاهے کہ چادرم خاکے میشود ؛ از طعنه هاے مردم این شهر ... یادم میآید از این کہ ؛ چہ چفیہ هایے براے ماندن چادرم خونے شدند ... . . . دوتا رمان بسیار زیبا در وبلاگ گذاشته میشه رمان قبله من وکتاب بسیار زیبای پایی که جا ماند امیدوارم لذت ببرید م ش


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود